آخرینجمعه ی سال
آقا جون این غزل رو برای تو سرودم به امید روزی که آغوش گرمت رو لمس کنم
ما همه از سفر عشق به جان امده ایم
روزگاری خوش و حالا به فغان آمده ایم
لحظه ها چون گل بی لطف و ثمر در تپه
منتظر ماندیم و اینک نفسان امده ایم
تا به کی زین غم دوری همه شب خاموش است
ما که از وعده ی خورشید به توان آمده ایم
خواهشی دارم اگر وعده کنی ممنونم
سوی ما آی و چو ما سیل روان آمده ایم
در مسیر از دل و از جان و همه دل کندیم
بی وفایی نکنی راهی گران آمده ایم
صادق تیموری
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:28 توسط صادق
|
يا صاحب الزمان